Saturday, April 16, 2011

معضلات فصل گرما

"در حالی برخی از خانواده های ایرانی خواستار حجاب در دانشگاه ها شده اند که هر ساله با آغاز فصل گرما شاهد بی حجابی و بد حجابی در نقاط مختلف شهر از جمله دانشگاه ها هستیم." 
                                             سایت وزین جهان



فقط چند سوال:
شما که می فرمایید اکثر مردم متدین هستند...

پس این همه بد و بی حجاب از کجا می آیند؟
اگر کم هستند که "معضل" نیستند
اگر زیاد هستند چرا به زور می خواهید این همه آدم را با حجاب کنید، شما مگه قیم هستید؟
مگر "دین شما" اجباریه؟
اصلا فلسفه این کار چیه؟ می خواهید افغانستان بشوید یا ترکیه یا مالزی؟ ایده آل کجاست؟
مطمئن هستید "خانواده ها" توی دانشگاه ها هم سرک می کشند و نگران هستند؟! و نگران جامعه و روابط و زندگی درون خانواده ها نیستند؟!!
و...
والبته همیشه جوامع محل انواع تفکرهاست و شما نمی توانید با کار فرهنگی جامعه را هم تفکر کنید

Sunday, January 30, 2011

خاطرات پرواز

متاسفانه از ارتفاع می ترسم! البته ترس که نه اما احساس خوبی ندارم که از ارتفاع به پایین نگاه کنم.
حالا در این شرایط یکی از چیزهایی که خیلی دوستدارم روزی انجام بدم، پــــروازه!  دوست دارم از تو هواپیما بپرم بیرون ( با چتر!) یا با گلایدر مدتها در آسمان چپ و راست بروم و یا با هواپیمای بدون موتور در بالای یک جنگل در آسمان شنا کنم. مطمئنم اینها را تماماً روزی انجام خواهم داد.اما باز هم فکر می کنم از ارتفاع می ترسم.

یک چیز دیگه...
تمام پروازهایی که با هواپیما انجام دادم یک دل مشغولی داشتم.
وقتی می رسیم به تهران خیلی دوست دارم مناطقی را که از بالا می بینم را شناسایی کنم. این اتفاق فکر کنم 2-1 دقیقه بیشتر طول بکشد یعنی فکر کنم بیش از یکی دو دقیقه بالای تهران پرواز کنیم.  اما من همیشه پایین را نگاه می کنم تا بتوانم بفهمم مناطقی که هر روزه داریم می بینیم، از بالا چه شکلیه.
نکته: تهران پره از زمینهای فوتبال چمن هستش، اما چرا ما بچگیهامون تو کوچه فوتبال بازی می کردیم؟! و این زمینهای چمن کجا هستند؟ هنوز دارم کنکاش می کنم.

Friday, January 7, 2011

باران

آي باران ! باران! باران!000
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

Monday, December 20, 2010

نماينده شما

اگر باباش بچگيش مي زد تو سرش که ..... پاتو جم کن
الان من بهش نمي گفتم: نماينده محترم! احترام کل مردم ايران را حفظ کنيد و روي زمين پهن نشويد
پاهاتون را تو مجلس بايد جمع کنيد

اطمینان

آنقدر یاد بگیریم تا بتوانیم بیاموزیم
کشیش سوار هواپیما شد.  کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.  در جای خویش قرار گرفت.  اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید.  مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست.  اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.  پاسی گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت.  ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.  اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست  و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت.  سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت.  همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد.  ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود.  گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد.  پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند.  هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد.  امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند.  بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد.  مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.  او میخواست راز این آرامش را بداند.  همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد.  سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است."  گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛

این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!

Sunday, December 19, 2010

تهران آبی

پس از مدتها بالاخره ما آسمان کمی آبی تهران را هم دیدیم

چند هفته ای بود که آسمان تهـــران فقط خاکستری دیده میشد،  بارندگی هم نداشتیم و هوا هم بیشتر به شهریور و مهر شبیه است تا آخرین روزهای پاییز. خلاصه در روزی که هوای تهران آبی دیده میشد، این منظره از شمال تهران را شکار کردم
آسمان آبی هم نعمتی است حتی اگر بخش از بخشی از آن باشد



.
 
 
نکته: اين اينترنت لعنتي...ه

Wednesday, November 24, 2010

عادل همیشه جذاب

من همیشه از گزارشهای فردوسی پور لذت می برم. گزارشها دقیقاً همون چیزی هستند که میخواهی، بسته به دو تیم داخل زمین مسابقه اما فقط پنجاه تا هفتاد درصد گزارش بازی خود بازیه و باقی حواشی هستند که آدم را جذب می کنه. حواشی داخل زمین ، دور زمین، تماشاچی ها و اطلاعات مربوط به بازی اما خارج از استادیوم. این اطلاعاتی است که عادل خان به جذاب ترین شکل در اختیار تماشاچی می گذارد.
این که چرا اول بازی 1 دقیقه سکوت شده ؟ و یا چرا چهره یک پیرمرد را دوربین ها نشان می دهند؟ عادل این چیزها به همراه متلکها - یی که نگفتنشون تو زمان بازی ما را قللک می دهند- به بهترین شکل به مخاطب می رساند تا یک مسابقه مزخرف در حد لیگ ایران، برای بیننده جذابو تحمل شدنی بشه. این هم نمونه های که عادل از طرف بیننده ها به پول مفت بگیرها گفته و البته حرسشون را درآورده:

1-
«بازی دارد سرد و کسل‌کننده دنبال می‌شود. حداقل آرش برهانی هم در زمین نیست که کمی به جذابیت‌های کار اضافه کند!» در حاشیه بازی استقلال-‌راه‌آهن و با اشاره به توپ خراب کردن‌های آرش که کاملا باب طبع عادل است.

2-
«طی هفته‌های اخیر این ذهنیت به وجود آمده که استقلال با کمک‌داوران به پیروزی می‌رسد.» در همان بازی که به اعتراض گسترده هواداران استقلال و شعارهای آنان از روی سکوها انجامید.

3-
«سپاهان خوب و قابل‌توجه بازی نکرده، البته اگر قابل‌توجه منجر به صدور بیانیه نشود!» درحاشیه پخش قسمت‌هایی از باز سپاهان در برنامه نود و با اشاره به بیانیه سپاهانی‌ها علیه او.

4-
«البته دونگا مدعی نیست که کره‌شمالی رو مثل کف دستش می‌شناسد.» اشاره به ادعای افشین قطبی در حین گزارش بازی برزیل و کره‌شمالی.

5-
«با این بازی خوبی که با‌دامکی انجام می‌دهد، شاید دیگر نیازی به تماس از طرف سازمان نباشد.» اشاره به خروج بادامکی از فهرست پرسپولیسی‌ها در داربی با تماس از سوی سازمان تربیت‌بدنی، در حین گزارش بازی پرسپولیس و مس در لیگ نهم.

6-
«مسلما این توپ گل می‌شد، اگر دایی 5سال جوان‌تر بود.» یکی از ده‌ها متلک فردوسی‌پور به دایی در جام‌جهانی 2006، این‌بار در حین گزارش بازی ایران و آنگولا.

7-
«حالا بایرنی‌ها کاملا بهت‌زده شده‌اند. هیچ‌وقت در طول عمرشان با چنین پدیده‌ای مواجه نشده بودند.» در طول گزارش بازی دوستانه پرسپولیس و بایرن‌مونیخ، با اشاره به اوت‌دستی بلند علی علیزاده.

8-
«اسپانیایی‌ها تصمیم گرفتند در صورت قهرمانی در جام‌جهانی، کشور را یک‌روز تعطیل کنند. احتمالا آن‌ها نمی‌دانند که تعطیل کردن کشور، این‌قدرها کار سختی نیست!» با اشاره طعنه‌‌آمیز به تعطیلات نابهنگام 2روزه کشور در تیرماه‌88، در طول گزارش‌ بازی اسپانیا و هلند.

9-
«این جیمی کار‌اگر انگار اصلا ناف نداره!» اشاره به فیزیک جسمانی مدافع تیم‌ملی انگلستان در جام‌جهانی که با اعتراض‌های فراوانی مواجه شد.

10-
«خداحافظ آقای بد‌لباس.» پایانی بر سریال اشاره‌های عادل به پوشش دونگا، در انتهای مسابقه هلند و برزیل.

Tuesday, October 26, 2010

Thursday, October 21, 2010

گاهی به آسمان نگاه کن


این منظره یکی از منظره هایی است که برای همیشه در خاطرم نقش بسته
در دریای پشتی این صخره، جایی است که ماهیگیران با قلاب شیرماهی میگیرند. ما هم بعد از ماهها زندگی در این منطقه با دکتر روستا رفتیم که "شیر قلابی" (صید شده با قلاب) بگیریم. صبح اول وقت حدود ساعت 4-3 صبح رفتیم که ماهی بزنیم. فکر کنم صاحب قایق 45-40 دقیقه با قایق حرکت کرد. آفتاب زده بود که رسیدیم به چنین منظره ای. البته جایی به مراتب زیباتر و پرابهت تر . چیزی که من می دیدم منظره ای جذاب بود از آبهای زلال و صخره هایی که وقتی به آسمان نگاه می کردیم ابهتش ما را می گرفت و ما درآن خلیج آرام مشغول ماهیگیری شدیم
در آن قایق کوچک چهار نفر بیشتر نبودیم . اما کمتر از 10 دقیقه، من دیگر چیزی نمی دیدم! بالا و پایین شده قایق سبک و کوچک ما کار خودش را کرده بود و حالی داشتیم بین سرگیجه و تهو... دیگر آفتاب هم بالا آمده بود و توی سر ما می تابید. من چند ساعتی مدهوش کف قایق افتاده بودم با بندی بسته شده به دست که شاید ماهی هوس خوردن طعمه اش را بکند و گه گاه فریاد: "گرفتم گرفتم" یکی از همسفرها - مخصوصاً دکتر- که مرا از حالت مستی می پراند
حدود ساعت 11 بود که قدم روی خشکی گذاشتم و تنها دستاورد ما از این سفر ماهیگیری، صید پر سر و صدای یک ماهی کوچک یک و نیم کیلویی دکتر بود و یکسری تصویر اوهام انگیز در ذهن من


پرتاب آب در هنگام برخورد امواج با صخره های ساحلی
بین بریس و چابهار


خاطره انگیز ترین تصویر من از سواحل سیستان و بلوچستان
ساحلی آرام با شنهای سرخ و آفتابی دلچسب در پاییز و زمستان






پینوشت1: وقتی عکس اول را تو اندازه اصلی دیدم، یک دکلی توجهم رو جلب کرد که خاطراتی باهاش دارم. دم غروب بعضی روزها می رفتیم روی این دکل و یک ساعتی اونجا بودیم، باد شیدی روی دکل می وزید و ما آنجا آواز می خواندیم و فریاد می زدیم. والبته یکبار تنها رفتم اونجا... دورانی داشتیم به خدا! همه اون زمان تو تهران داشتن زندگی می کردن و ما ...!  ه

پینوشت2: دوستانی که می خواهند بدانند اینجا کجاست؟ به پایان نامه خانم دکتر اردلان مراجعه کنند . خانم دکتر نمونه هاشون رو دقیقاً از همین ساحل تصویر 1 جمع آوری کردند. البته پای دکل هم کلی فسیل واقعی از انواع حیوانات مخصوصاً صدف وجود دارد.

Thursday, October 14, 2010

خوب، بد، زشت

فاطمه معتمدآریا (عکس)ه
فاطمه معتمدآریا که به دلایل قضایی خروجش از کشور منع شده بود، پس از عنایت و مهرورزی برخی مسؤولان مبنی بر اجازه خروجش از کشور، بلافاصله در فرانسه و در جشنواره کن، بدون حجاب اسلامی و با دستبند سبز حاضر شد.

گلشیفته فراهانی (عکس) ه
گفت​و​گوی گلشیفته فراهانی با روزنامه انگلیسی آبزرور خشم سایت اصولگرای جهان نیوز را در پی داشت.جهان نوشت: به دنبال سیاست‌های باز فرهنگی دولت دهم که در نوع خود کم سابقه بوده است، گلشیفته فراهانی بازیگر سینمای ایران در اظهاراتی توهین آمیز و غیر اخلاقی در گفتگو با روزنامه انگلیسی گفت: «دولت استبدادی احمدی‌نژاد هنرمندان ایرانی را تحت فشار قرار داده است.»

ارغوان رضايي (عکس) ه
معاون امور بانوان سازمان تربيت بدني از ارغوان رضايي تنيسور ايراني مقيم فرانسه‌ تجليل كرد.
به گزارش ايلنا به نقل از سايت سازمان، مرضيه اكبر آبادي در مراسمي از ارغوان رضايي با اهداي لوحي با امضاي علي سعيدلو ، رييس سازمان تربيت بدني تجليل كرد
.در لوح اهدايي به ارغوان رضايي آمده است:
" سرزمين ايران و ملت شريف اين خاك كهن همواره به فرزندان نيك و پاك خود افتحار مي كند، فرزند برومندي چون شما كه در تمامي ميادين و آوردگاه‌هاي ورزشي جهان، با حك تنديس مقدس ايران اسلامي بر سينه، با نام و فرياد نام سرزمين مادري، شايسته برترين و بالاترين تقدير و سپاس‌ها هستيد.باشد كه در سايه عنايت الهي، هميشه شاهد حضور جوانان ايراني در قلل افتخار و محبوبيت باشيد".
چندي پيش ارغوان رضايي براي تيم ملي تنيس فرانسه بازي كرد و طبق قوانين ITFتا مدتي نمي تواند براي كشوري ديگر بازي كند.
وضع ظاهری ارغوان رضایی در خارج از کشور مناسب‌تر از معتمدآریا نبود. البته این عدم تناسب در مقایسه با حجاب متعارف ایرانی و اسلامی مطرح است وگرنه درمقایسه با یک زن تنیسور در قلب اروپا که از بدو تولد در آن محیط رشد كرده، چه ازنظر وضع ظاهری و چه به خصوص از نظر رعایت مسائل اخلاقی، ارغوان رضایی نمره خوبی می گیرد. جالب است که ارغوان بیشتر اوقات سعی می کند در مسابقات، لباس های تیره و پوشیده بپوشد و اتفاقاً به خاطر همین لباس های پوشیده بود که تا مدت‌ها هیچ اسپانسر و حامی مالی برای حمایت اقتصادی و تبلیغاتی از وی پا پیش نمی گذاشت.


پانویس: وقتی معـــــــــــاون وزیر ارشـــاد! تو برنامه زنده، تو صورت مجـــــــــــــری میگه:   "تو غلط میکنی"!!!  یک نفر هم پیدا میشه تو فوتبال پخش زنده با واضحترین صدا فریاد میزنه:  ".... کش " !!  ه