Monday, December 20, 2010

نماينده شما

اگر باباش بچگيش مي زد تو سرش که ..... پاتو جم کن
الان من بهش نمي گفتم: نماينده محترم! احترام کل مردم ايران را حفظ کنيد و روي زمين پهن نشويد
پاهاتون را تو مجلس بايد جمع کنيد

اطمینان

آنقدر یاد بگیریم تا بتوانیم بیاموزیم
کشیش سوار هواپیما شد.  کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.  در جای خویش قرار گرفت.  اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید.  مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست.  اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.  پاسی گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت.  ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.  اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست  و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت.  سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت.  همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد.  ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود.  گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد.  پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند.  هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد.  امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند.  بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد.  مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.  او میخواست راز این آرامش را بداند.  همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد.  سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است."  گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛

این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!

Sunday, December 19, 2010

تهران آبی

پس از مدتها بالاخره ما آسمان کمی آبی تهران را هم دیدیم

چند هفته ای بود که آسمان تهـــران فقط خاکستری دیده میشد،  بارندگی هم نداشتیم و هوا هم بیشتر به شهریور و مهر شبیه است تا آخرین روزهای پاییز. خلاصه در روزی که هوای تهران آبی دیده میشد، این منظره از شمال تهران را شکار کردم
آسمان آبی هم نعمتی است حتی اگر بخش از بخشی از آن باشد



.
 
 
نکته: اين اينترنت لعنتي...ه

Wednesday, November 24, 2010

عادل همیشه جذاب

من همیشه از گزارشهای فردوسی پور لذت می برم. گزارشها دقیقاً همون چیزی هستند که میخواهی، بسته به دو تیم داخل زمین مسابقه اما فقط پنجاه تا هفتاد درصد گزارش بازی خود بازیه و باقی حواشی هستند که آدم را جذب می کنه. حواشی داخل زمین ، دور زمین، تماشاچی ها و اطلاعات مربوط به بازی اما خارج از استادیوم. این اطلاعاتی است که عادل خان به جذاب ترین شکل در اختیار تماشاچی می گذارد.
این که چرا اول بازی 1 دقیقه سکوت شده ؟ و یا چرا چهره یک پیرمرد را دوربین ها نشان می دهند؟ عادل این چیزها به همراه متلکها - یی که نگفتنشون تو زمان بازی ما را قللک می دهند- به بهترین شکل به مخاطب می رساند تا یک مسابقه مزخرف در حد لیگ ایران، برای بیننده جذابو تحمل شدنی بشه. این هم نمونه های که عادل از طرف بیننده ها به پول مفت بگیرها گفته و البته حرسشون را درآورده:

1-
«بازی دارد سرد و کسل‌کننده دنبال می‌شود. حداقل آرش برهانی هم در زمین نیست که کمی به جذابیت‌های کار اضافه کند!» در حاشیه بازی استقلال-‌راه‌آهن و با اشاره به توپ خراب کردن‌های آرش که کاملا باب طبع عادل است.

2-
«طی هفته‌های اخیر این ذهنیت به وجود آمده که استقلال با کمک‌داوران به پیروزی می‌رسد.» در همان بازی که به اعتراض گسترده هواداران استقلال و شعارهای آنان از روی سکوها انجامید.

3-
«سپاهان خوب و قابل‌توجه بازی نکرده، البته اگر قابل‌توجه منجر به صدور بیانیه نشود!» درحاشیه پخش قسمت‌هایی از باز سپاهان در برنامه نود و با اشاره به بیانیه سپاهانی‌ها علیه او.

4-
«البته دونگا مدعی نیست که کره‌شمالی رو مثل کف دستش می‌شناسد.» اشاره به ادعای افشین قطبی در حین گزارش بازی برزیل و کره‌شمالی.

5-
«با این بازی خوبی که با‌دامکی انجام می‌دهد، شاید دیگر نیازی به تماس از طرف سازمان نباشد.» اشاره به خروج بادامکی از فهرست پرسپولیسی‌ها در داربی با تماس از سوی سازمان تربیت‌بدنی، در حین گزارش بازی پرسپولیس و مس در لیگ نهم.

6-
«مسلما این توپ گل می‌شد، اگر دایی 5سال جوان‌تر بود.» یکی از ده‌ها متلک فردوسی‌پور به دایی در جام‌جهانی 2006، این‌بار در حین گزارش بازی ایران و آنگولا.

7-
«حالا بایرنی‌ها کاملا بهت‌زده شده‌اند. هیچ‌وقت در طول عمرشان با چنین پدیده‌ای مواجه نشده بودند.» در طول گزارش بازی دوستانه پرسپولیس و بایرن‌مونیخ، با اشاره به اوت‌دستی بلند علی علیزاده.

8-
«اسپانیایی‌ها تصمیم گرفتند در صورت قهرمانی در جام‌جهانی، کشور را یک‌روز تعطیل کنند. احتمالا آن‌ها نمی‌دانند که تعطیل کردن کشور، این‌قدرها کار سختی نیست!» با اشاره طعنه‌‌آمیز به تعطیلات نابهنگام 2روزه کشور در تیرماه‌88، در طول گزارش‌ بازی اسپانیا و هلند.

9-
«این جیمی کار‌اگر انگار اصلا ناف نداره!» اشاره به فیزیک جسمانی مدافع تیم‌ملی انگلستان در جام‌جهانی که با اعتراض‌های فراوانی مواجه شد.

10-
«خداحافظ آقای بد‌لباس.» پایانی بر سریال اشاره‌های عادل به پوشش دونگا، در انتهای مسابقه هلند و برزیل.

Tuesday, October 26, 2010

Thursday, October 21, 2010

گاهی به آسمان نگاه کن


این منظره یکی از منظره هایی است که برای همیشه در خاطرم نقش بسته
در دریای پشتی این صخره، جایی است که ماهیگیران با قلاب شیرماهی میگیرند. ما هم بعد از ماهها زندگی در این منطقه با دکتر روستا رفتیم که "شیر قلابی" (صید شده با قلاب) بگیریم. صبح اول وقت حدود ساعت 4-3 صبح رفتیم که ماهی بزنیم. فکر کنم صاحب قایق 45-40 دقیقه با قایق حرکت کرد. آفتاب زده بود که رسیدیم به چنین منظره ای. البته جایی به مراتب زیباتر و پرابهت تر . چیزی که من می دیدم منظره ای جذاب بود از آبهای زلال و صخره هایی که وقتی به آسمان نگاه می کردیم ابهتش ما را می گرفت و ما درآن خلیج آرام مشغول ماهیگیری شدیم
در آن قایق کوچک چهار نفر بیشتر نبودیم . اما کمتر از 10 دقیقه، من دیگر چیزی نمی دیدم! بالا و پایین شده قایق سبک و کوچک ما کار خودش را کرده بود و حالی داشتیم بین سرگیجه و تهو... دیگر آفتاب هم بالا آمده بود و توی سر ما می تابید. من چند ساعتی مدهوش کف قایق افتاده بودم با بندی بسته شده به دست که شاید ماهی هوس خوردن طعمه اش را بکند و گه گاه فریاد: "گرفتم گرفتم" یکی از همسفرها - مخصوصاً دکتر- که مرا از حالت مستی می پراند
حدود ساعت 11 بود که قدم روی خشکی گذاشتم و تنها دستاورد ما از این سفر ماهیگیری، صید پر سر و صدای یک ماهی کوچک یک و نیم کیلویی دکتر بود و یکسری تصویر اوهام انگیز در ذهن من


پرتاب آب در هنگام برخورد امواج با صخره های ساحلی
بین بریس و چابهار


خاطره انگیز ترین تصویر من از سواحل سیستان و بلوچستان
ساحلی آرام با شنهای سرخ و آفتابی دلچسب در پاییز و زمستان






پینوشت1: وقتی عکس اول را تو اندازه اصلی دیدم، یک دکلی توجهم رو جلب کرد که خاطراتی باهاش دارم. دم غروب بعضی روزها می رفتیم روی این دکل و یک ساعتی اونجا بودیم، باد شیدی روی دکل می وزید و ما آنجا آواز می خواندیم و فریاد می زدیم. والبته یکبار تنها رفتم اونجا... دورانی داشتیم به خدا! همه اون زمان تو تهران داشتن زندگی می کردن و ما ...!  ه

پینوشت2: دوستانی که می خواهند بدانند اینجا کجاست؟ به پایان نامه خانم دکتر اردلان مراجعه کنند . خانم دکتر نمونه هاشون رو دقیقاً از همین ساحل تصویر 1 جمع آوری کردند. البته پای دکل هم کلی فسیل واقعی از انواع حیوانات مخصوصاً صدف وجود دارد.

Thursday, October 14, 2010

خوب، بد، زشت

فاطمه معتمدآریا (عکس)ه
فاطمه معتمدآریا که به دلایل قضایی خروجش از کشور منع شده بود، پس از عنایت و مهرورزی برخی مسؤولان مبنی بر اجازه خروجش از کشور، بلافاصله در فرانسه و در جشنواره کن، بدون حجاب اسلامی و با دستبند سبز حاضر شد.

گلشیفته فراهانی (عکس) ه
گفت​و​گوی گلشیفته فراهانی با روزنامه انگلیسی آبزرور خشم سایت اصولگرای جهان نیوز را در پی داشت.جهان نوشت: به دنبال سیاست‌های باز فرهنگی دولت دهم که در نوع خود کم سابقه بوده است، گلشیفته فراهانی بازیگر سینمای ایران در اظهاراتی توهین آمیز و غیر اخلاقی در گفتگو با روزنامه انگلیسی گفت: «دولت استبدادی احمدی‌نژاد هنرمندان ایرانی را تحت فشار قرار داده است.»

ارغوان رضايي (عکس) ه
معاون امور بانوان سازمان تربيت بدني از ارغوان رضايي تنيسور ايراني مقيم فرانسه‌ تجليل كرد.
به گزارش ايلنا به نقل از سايت سازمان، مرضيه اكبر آبادي در مراسمي از ارغوان رضايي با اهداي لوحي با امضاي علي سعيدلو ، رييس سازمان تربيت بدني تجليل كرد
.در لوح اهدايي به ارغوان رضايي آمده است:
" سرزمين ايران و ملت شريف اين خاك كهن همواره به فرزندان نيك و پاك خود افتحار مي كند، فرزند برومندي چون شما كه در تمامي ميادين و آوردگاه‌هاي ورزشي جهان، با حك تنديس مقدس ايران اسلامي بر سينه، با نام و فرياد نام سرزمين مادري، شايسته برترين و بالاترين تقدير و سپاس‌ها هستيد.باشد كه در سايه عنايت الهي، هميشه شاهد حضور جوانان ايراني در قلل افتخار و محبوبيت باشيد".
چندي پيش ارغوان رضايي براي تيم ملي تنيس فرانسه بازي كرد و طبق قوانين ITFتا مدتي نمي تواند براي كشوري ديگر بازي كند.
وضع ظاهری ارغوان رضایی در خارج از کشور مناسب‌تر از معتمدآریا نبود. البته این عدم تناسب در مقایسه با حجاب متعارف ایرانی و اسلامی مطرح است وگرنه درمقایسه با یک زن تنیسور در قلب اروپا که از بدو تولد در آن محیط رشد كرده، چه ازنظر وضع ظاهری و چه به خصوص از نظر رعایت مسائل اخلاقی، ارغوان رضایی نمره خوبی می گیرد. جالب است که ارغوان بیشتر اوقات سعی می کند در مسابقات، لباس های تیره و پوشیده بپوشد و اتفاقاً به خاطر همین لباس های پوشیده بود که تا مدت‌ها هیچ اسپانسر و حامی مالی برای حمایت اقتصادی و تبلیغاتی از وی پا پیش نمی گذاشت.


پانویس: وقتی معـــــــــــاون وزیر ارشـــاد! تو برنامه زنده، تو صورت مجـــــــــــــری میگه:   "تو غلط میکنی"!!!  یک نفر هم پیدا میشه تو فوتبال پخش زنده با واضحترین صدا فریاد میزنه:  ".... کش " !!  ه

Wednesday, October 13, 2010

برای تست اشتراک عکس

حکایت این اشتراک عکس هم خود حکایتی دارد.
تا به حالا 5 سرور عوض کردم اما باز همشون قبلنر (ف+ی+ل-ت+ر)!  میشن. و بلاگ من همچنان همچنان عکس ندارد.

Thursday, September 23, 2010

هستم اگر میروم

"از زندگی مجرمانه خسته شدم..."
حتماً این نوشته و نوشته های دیگرش را بخوانید. این نوشته باعث شد باز هم فکر کنم چند درصد لینک های مورد علاقه ام فیلتر شدن؟ چرا اینقدر تعداد چیزهای مورد علاقه مان که غیر مجازند زیاد است؟
نکنـد خود ما غیر مجازیم؟!؟؟

"رفتم تا به خودم ثابت کنم دفن نشده‌ام، که هنوز زنده هستم..."


من هم هنـــــــــــــوز زنده ام ...

Monday, September 13, 2010

منزل ما نزديكي يكي از ايستگاه هاي مترو هستش و مردم زيادي هر روز از اين محل در حال رفت و آمد هستند.
اين چند روز گذشته كه منِ نيمه مومن، خسته و كوفته قبل يا بعد از اذان خانه رسيده تا زير سر و صداي كولر دلي ازعزاي 20 ساعت گرسنگي در بيارم، توجهي به بيرون خانه نداشتم. اما روزهاي آخر ماه رمضان كه سر اذان رسيدم خانه ديدم يكي از همسايه ها سر  بلندگوي خود را به سمت خيابان كج مي كند و ربناي استاد رو قبل از اذان براي مردم گذري پخش ميكند! 
در واقع داره جبران كم كاري صداي و سيماي عزيز ما را ايشان مي كشد.
آخه مگر ميشود ماه رمضان بي دعاي سحر استاد موسوي و بي ربناي استاد شجريان

Wednesday, September 8, 2010

بهشت



هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!

Friday, September 3, 2010

قله هاي مه آلود



پر کن پیاله را
کاین اب اتشینُ
دیری است ره به حال خرابم نمیبرد!
این جام ها - که در پی هم می شود تهی-
دریای اتش است که ریزم به کام خویشُ
گرداب می رباید و آبم نمیبرد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله های مه الود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
انجا ببر مرا که شرابم نمیبرد....!
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله میکشم از دل که : آب ....آب...!
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد
 
پر کن پیاله را....

Thursday, August 26, 2010

و آينده به گونه ديگــــــــــــــر رقم خواهد خورد


به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی
اگر چیزی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند
و ضربان قلبت را تندترمی کنند،
دوری کنی...

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامیکه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آنرا عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت
ورای مصلحت اندیشی بروی....

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری بکن!

نگذار که به آرامی بمیری...
شادی را فراموش نکن

Pablo Neruda

Friday, August 20, 2010

ربنــــــــــــــــــا





ربناي اول، سوره آل عمران از سوره هاي مدني – آيه شماره 8
متن عربي :
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ
ترجمه فارسي :
بارالها ، دل هاي ما را به باطل ميل مده پس از آنكه به حق هدايت فرمودي ، و به ما از لطف خويش اجر كامل عطا فرما كه همانا تويي بخشنده بي عوض و منت .
ترجمه انگليسي:
lord, do not cause our hearts to swerve after you have guided us. grant us your mercy. you are the embracing giver.

ربناي دوم، سوره مومنون از سوره هاي مكي – آيه شماره 109
متن عربي :
إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ
ترجمه فارسي:
زيرا شماييد كه چون طايفه اي از بندگان صالح من روي به من آورده و عرض مي كردند بارالها ما به تو ايمان آورديم ، تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف و مهرباني فرما كه تو بهترين مهربانان هستي .
ترجمه انگليسي:
among my worshipers there were a party who said: “lord, we believed. forgive us and have mercy on us: you are the best of the merciful.”

ربناي سوم، سوره كهف از سوره هاي مكي – آيه شماره 10
متن عربي :
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
ترجمه فارسي :
آنگاه‌ كه آن جوانان كهف ( از بيم دشمن ) در غار كوه پنهان شدند از درگاه خدا مسئلت كردند بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتي عطا فرما و بر ما وسيله رشد و هدايتي كامل مهيا ساز .
ترجمه انگليسي :
when the youths sought refuge in the cave, they said: ‘lord give us from your mercy and furnish us with rectitude in our affair

ربناي چهارم ، سوره بقره از سوره هاي مدني – آيه 250
متن عربي :
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
ترجمه فارسي :
چون آنها در ميدان مبارزه جالوت و لشكريان او آمدند از خدا خواستند كه بار پروردگارا به ما صبر و استواري بخش و ما را ثابت قدم دار و ما را بر شكست كافران ياري فرما .
ترجمه انگليسي:
when they appeared to goliath and his soldiers, they said: ‘lord, pour upon us patience. make us firm of foot and give us victory against the nation of unbelievers

Thursday, July 29, 2010

نامبـــر وان

خنده دار مطلبي كه در دوران كاري شنديده ام:
اول كامپيوتر ايران
يا ....

Sunday, June 27, 2010

اي شادي ِ آزادي !

روزي که تو بازآيي

با اين دل ِ غم پرور

 با تو چه خواهم کرد ؟

غم هامان سنگين است

دل هامان خونين است

از سر تا پامان خون مي بارد

ما سر تا پا زخمي

ما سر تا پا خونين

ما سر تا پا درديم

ما اين دل ِ عاشق رادر راه ِ تو آماج ِ بلا کرديم

مي گفتم :روزي که تو بازآيي

من قلب ِ جوانم راچون پرچم ِ پيروزي بر خواهم داشت

وين بيرق ِ خونين را بر بام ِ بلند ِ تو خواهم افراشت

مي گفتم :روزي که تو باز آيي

اين خون ِ شکوفان راچون دسته گل ِ سرخي در پاي تو خواهم ريخت

وين حلقه ي بازو رادر گردن ِ مغرورت خواهم آويخت

اي آزادي !

بنگر ! آزادي !

اين فرش که در پاي تو گسترده ست

از خون است

اين حلقه ي گل خون است

گل خون است ...اي آزادي !

از ره ِ خون مي آيي

اما مي آيي و من در دل مي لرزم :

(اين چيست که در دست ِ تو پنهان است ؟)

(اين چيست که در پاي تو پيچيده ست ؟)

اي آزادي !
آيا با زنجيرمي آيي ؟

Thursday, June 3, 2010

ذكاوت احمدي نژاديان + تبصره "راه ندا" ه

يكي دو نوشته پيش در مورد روش احمدي ن‍ژاد در برخورد با رقبا در جريان انتخابات سال پيش نوشتم و البته در مورد هوش و ذكاوت احمدي ن‍‍ژاد و تيم همراهش در پيش برد برنامه هايشان و گرفتن نتيجه دلخواه تيمشان (كه البته با نياز و نظر مردم الزاماً يكي نيست). ه
و حالا فرزند ناطق نوري در مورد اتهامات اشاره شده در مناظره بزرگ گفته... ه


آيا پس از اين اتفاق، شما و يا پدرتان، اقدامی از نوع قضايی در قالب شكايت يا در قالب‌های ديگر انجام داده ايد واگر پاسخ منفی است، سؤال بعدی من اين است كه چرا؟

پاسخ كوتاه من به اين پرسش اين است كه بلی، اقداماتی را انجام داده ايم و البته با موانع گوناگونی از نظر ماهيت هم مواجه شده ايم كه ناچارم بعضی از آنها را برای شما بيان كنم.ضمنأ ما اين پرسش را، بارها در طول اين ماه‌ها شنيده ايم،چه از سر دلسوزی از دوستان و چه با كنايه از افراد نه چندان خوش دل!باری، بد نيست در اينجا يك كشف شگفت انگيز قضايی را كه ما در پيگيری اين ماجرا با آن مواجه شديم،با شما در ميان بگذارم و آن، نقص عجيب موجود در آيين دادرسی و قوانين جزايی ماست با اين توضيح كه: طبق قانون مجازات اسلامی، اگر كسی جرمی را به دروغ به كسی نسبت دهد، خوب اين افترا تلقی می‌شود و در قانون هم فهرستی از جرم‌ها بيان شده مانند قتل، تجاوز،سرقت و غيره كه شوربختانه عناوينی همچون دست اندازی به بيت المال،ويژه خواری،رشوه خواری، بی قانونی و تعابيری از اين دست كه آقای احمدی نژاد در مناظره و يا در تريبون‌های ديگر مطرح كردند، اگر چه اعمال خلافی به نظر می‌رسند ولی چون در آن فهرست جايی ندارند و به عنوان جرم مصرح در قانون نيستند، نسبت دادن آنها به افراد هم، اگر چه دروغ باشد،افترا تلقی نمی‌شود! ملاحظه می‌فرماييد كه اين بنا از كجا ويران هست!   ه

تبصــــــــره
ه "براي نـدا"  را ببينيد، زبان اين فيلم با نظر ما نزديكتر است يا اطلاعاتي كه توسط تلويزيون جمهوري اسلامي به ما داده مي شود؟
چرا نگاه ما با اعتقاد بعضي ها متفاوت است؟!؟

Saturday, May 29, 2010


اين هم يك سايت نوستالژيك براي دوستان هم سن و سال من، كه هر پستش را بخوني كلي لذت ميبري.، و ياد گذشته خواهي افتاد



فرشيد خان منافي هم تشريف بردن ينگه دنيا! آره؟
يك راديو هم دارند به اسم " راديـــو پس فردا".  براي تمام كســــاني كه با ايشـــــان حال مي كنند، مي توانند تو ســــايت راديو فردا ساعت 11-10 هر شب اين راديو را گوش كنن



يارب تو جمال آن مه مهـــــرانگيز
آراسته اي به سنــــــــــبل عنبر نيز
پس حكم چنان كني كه در وي منگر
اين حكم چنـان بود كه كج دار مريز


ه 1- راهنمايي هم خواستين خبر بدين
ه 2- چي مي خواستم بگم؟
ه 2- آها! يادم اومد. يه تعدادي از دوستان هستند، كه گاهاً تشريف مي آورند اينجا اما رد پايي ازخودشون به جا نمي گذارن. لطفاً اعلام حضور كنيد. آقا مهدي شما رو ميگم... بلــــــــه با خودتم...         ه

Friday, May 28, 2010

جادوي هزاره سوم



به نظر من شخصيت احمدي نژاد شخصيت بسيار جالبيست! و مي تواند موضوع تعداد زيادي پايان نامه تحقيق و مقاله باشد، احمدي نژاد مي تواند سوژه خوبي مخصوصاً براي محقين حوزه روانشناسي باشد.  براي اين حرفم هم دليل دارم . ايشان طي 5 سال رياست جمهوري بر ايران توانسته كشورهاي زيادي را به دشمن بالقوه ايران تبديل كرده. با اين كار حيطه دوستان را تنگ و حلقه دشمنان را بزرگ كرده، كاري كه در عمل در داخل كشور نيز انجام شده و تعداد زيادي مخالف سر سخت و البته موافق سرسخت براي خود تراشيده.
احمدي تژاد با يك استدلال و برنامه ريزي اين كارها را انجام داده، كه علت آن را من نمي توانم حدس بزنم يا حداقل اينجا به زبان  بياورم. اما اون چيزي كه مهم است اين است كه احمدي نژاد (يا تيم مشاورش) بسيار باهوش و قوي عمل مي كنند!! و هميشه سعي ميكنن يك قدم از رقيب جلوتر باشند. به نظر من احمدي نژاد يك ساستمدار به تمام معناست. با تمام تعريفهايي كه براي يك سياستمدار لازم است(......! و ............!!) هر چند من و بسياري سياستگذاري كلي اون رو قبول نداريم (مباحثي مثل انرژي اتمي و هلوكاست) اما اون سياست غلط خود را به بهترين شكل برنامه ريزي و اجرا ميكند.
فقط يك مورد از اساسي كارهاي ايون را مي نويسم و انشالله باقي بقايم!  ه
كاري كه اون در زمان انتخابات با رفسنجاني كرد، باعث شد اون را چندين ميليون راي جلو بندازه، و آلان ديگر از اون حرفهاي انتخاباتي در تخريب رفسنجاني و فرزندانش از زبان احمدي نژاد چيزي نمي شنويم. چون نتيجه دلخواهش را بدست آورده.
اميدوارم زماني دقيقتر در مورد ايشون مطلب بنويسم. .... اما در هر صورت اميدوارم، كار دستمون نده 

Monday, May 24, 2010

!!!طرح برخورد با نواميس















طرح   "برخورد با مزاحمين نواميس"   يا   "برخورد با نوامـــيس"  ؟!؟؟

Saturday, May 15, 2010

صندق اسرار نظام - سرداران ناشناس







فرمانده قرارگاه نصرت
چند روزي است كه به علت پيدا شدن جسد سردار شهيد علي هاشمي ، ايشان و كارهايي كه انجام داده اند سر زبانها افتاده. امروز شبكه يك  ويژه برنامه اي پخش كرد كه بيان خاطراتي بود از علي هاشمي به نقل از محسن رضايي و ديگر فرماندهان جنگ. هرچند كه در بخشهايي از اين برنامه پنبه محسن خان زده شد اما گوشه اي از واقعيتهاي جنگ را كه سالها اجازه بازگو كردن آنها به كسي داده نمي شد ودر واقع اسرار مگوي جنگ هستند، مطرح و واكاوي شد. از اطلاع فرماندهان جنگ در عدم كنترل و مقاومت در جنگ ؛ سقوط مدام نقاط سوق الجيشي و آمادگي كامل براي سقوط نقاط استراتژيك گرفته تا نقش محسن خان در برنامه ريزي و طراحي عملياتها. همچنين مظلوميت فرماندهان و فشار بسيار زياد بر روي آنها ناشي از اشراف بر ميزان و توان كم مقابله ايران در مقابل عراق.
اما مطلبي كه باعث شده اين چند خط رو بنويسم در حقيقت 20 سال ناگفته ها در مورد سردار علي هشمي است. در اين چند سال به دليل اينكه نيروهاي اطلاعاتي نتوانسته بودند سرنوشت سردار را كشف كنند، نمي توانستند ميزان دخالت ايشان در برنامه ريزي هاي جنگ رو افشا كنند و در حقيقت هيچ وقت اسمي از  اين سردار جنگ برده نشد. كسي كه به شهادت برنامه هاي پخش شده از تلويزيون ايران نقش كليدي در فرماندهي و شناسايي هاي دوره جنگ داشته اند. در 20 سال گذشته در محاق بوده...   ه
از تمام اينها گذشته قصه مادري دردناك است كه سالها از اهميت حضور فرزندش در جنگ اطلاعي نداشته و هميشه چشم به راه اوست، در حالي كه هيچگاه اسمي از او برده نمي شود اما در دوران جنگ اوست كه هميشه چشم انتظار است تا از عمليات ديگري برگردد . درد اينجاست كه حضور او در جنگ بي اهميت دانسته شده تا در صورت زنده بودن او امكان آزادي او بيشتر شود. و در حقيقت سالها انتظار يك مادر چشم به راه .... ه
حس عجيبيست  اين كه تصور كني مرداني حساس چون او (كه در زمان احساس عدم توانايي در كنترل جنگ دچار افسرگي مي شده)  چه عكس العملي با جامعه كنوني ، مردم و مسئولين و نحوه تعامالتشان مي توانستند داشته باشند؟
پ 1-    محسن رضايي در بخشي از اين برنامه گفتند در بخشهايي از شناسايي فقط من از برنامه ريزي عمليات اطلاع داشتم حتي علي هاشمي به عنوان مجري عمليات شناسايي از علت شناسايي خبر نداشتند و البته حتي مديران كشور يعني خامنه اي ، هاشمي رفسنجاني و خمينياز برنامه هاي عمليات خبر نداشتند!!!!       ه
 پ 2-     آيا من سياسي مي نويسم؟!؟  پس چرا بعضي از دوستان جرات خواندن نوشته هاي من را ندارند؟
پ 3-     احكام دادگاه هاي ما هم از آن كارهاي باور نكردنيه! فروش حكم زندان يه جاسوس كه اصولاً حكمش اعدامه!!!    ه

Tuesday, April 27, 2010

هنر ايراني

اندر حكايت ايرانيان اين است كه دست به تخريب و نيست و نابود كردنشان، از درست به روز كردن و توسعه كارهايشان برتر بوده و به آن فراوان فخر همي فروشند.
پرتاب پارازيت بر ماهواره ها
هك كردن سايتها، مثل فيس بوك و ...   ه
تهديد به بستن تنگه هرمز
توقيف روزنامه ها
مسدود كردن سايتها
و به تازگي هم نوشتن   "بسم الله الرحمن الرحيم"   بر روي وبلاگ من !!   ه
كه البته اين يكي خرابكاري نيست. اما من درك نمي كنم، نبودن اين بسم الله بالاي وبلاگ من باعث چه چيزي ميشد؟ مي رفتم ته جهنم ( كه البته بد نبود خلاصه قيف و قير و غيره) يا نوشته ها خلاف شرع بودند؟  حالا كه نوشته شده قراره چي بشه؟ مي روم بهشت و اين دفعه حوري و غيره ... ه
تازه مگه قرار نشده از نوشتن بسم الله بالاي نامه ها اجتناب بشه؟ چون در هر صورت جزء اسماء متبركه هستند و امكان داره دست روي آنها كشيده بشه؟



خلاصه اينكه نمي دونم مي تونم اين بسم الله رو از تو وبلاگ بردارم يا نه. چون علايق واعتقادات مذهبي افراد يه چيز كاملاً خصوصي و شخصيه . تازه اون زماني كه پدران بنده مسلمان و مسلمان‍زاده بوده اند وحكم شرعي و ديني مي داده اند. اجداد اين تازه مسلمان شدگان متشرع ظاهر، در حال چه كاري بودند؟
والله العلم

پيوشت: ‌به ظاهر دست از خرابكاري كشيدن. و بسم الله... ديگه ديده نميشه

Wednesday, April 21, 2010

دكتري كه من مي شناسم

تمام دوستان من دكتر فاطمي رو به خوبي مي شناسن. استادي صريح اللهجه ، رك و البته خوش صحبت.  تمام دوستاني كه با ايشان كار كردن، اگر كمي با هوش باشن يا با ايشان پروژه نمي گيرند و يا ابتدا بايد  " پي"  يك چيزهايي را به تنشون بمالند وگرنه صابون ايشان به تنشون خواهد خود. البته تعداد كساني كه جرات داشته باشند و پروژه دوم را هم با ايشون بگيرند خيلي زياد نيست.
چند سال پيش براي مطالبي كه در مورد وجود مواد سمي در بدن ماهي هاي جنوب نوشته بودند  خانم دكتر ابتكار را به يك درد سر حسابي انداختند كه البته در صحت ابن مطلب كسي شك نداشت، اما جرات گفتنش رو كسي نداشت، البته  غير از دكتر فاطمي
خلاصه اينكه ايشون يك مطالبي دوباره گفته كه طبق معمول شده تتير 1
و البته خيلي سايتهاي ديگه

ايشون خصوصيات يك استاد دانشگاه را به تمام معني دارند، هم از نظر علمي و هم ميزان كمكي كه به دانشجوهاشون براي آموزش مي كنند، حساسيت براي كشف و مكاشفه دانشجو در موضوع پروژه و بالطبع ندادن نمره مفتي و البته حضور و غياب! و در نهايت رسوا كردن كسانيكه پاشون را از گيليمشان درازتر كردن.
فقط اميدوارم بلايي سرخودشون نيارن... چون دوستش داريم
دكتر را آخرين بار تو اهواز ديدم وكلي سرخوش شدم هر دو داشتيم تو كيانپارس قدم مي زديم. من براي گذراندن وقت تا رفتن به فرودگاه و ايشان با يك عالمه خريد و البته هر دو تنها ...  ه


ميخواستم نشون بدهم كه علاوه بر مشخصاتي كه گفتم خوش تيپ هم هستند

نكته1: آق مهدي پنبه هرچي مازني زده! مي گين نه! يه سر بهش بزنين
پانزده سال پيش از بابل و بابلسر رد مي شدم تنها چيزي كه توجهم را جلب كرد همين تابلوها و سر درهاي مغازهاشون بود كه آق مهدي گفته...    ه
نكته 2: علي آقا هم چند ساعت قبل از كنسرو (!) كه دكتر گفتند  را عكاسي كرده، اگر ميخواهيد عكسهاي جديد! (سالي يك بار) را ببينين به فتح قاب هم كه نشان ميدهد علي آقا هم آلان هنرمند شده سر بزنين...  ه
نكته3:‌ هنوز نتونستم چپ و راست بودن وبلاگ رو درست كنم. شرمنده

Wednesday, April 14, 2010

صدا و سيما از نبود آزادي بيان شكايت كرد

"در حاليكه اصول شناخته شده حقوق بين‌الملل و نيز اصل حق بيان آزاد اطلاعات كه مبنا و اساس حق پخش مستقيم ماهواره‌اي است اين اقدامات را محكوم مي‌كند ..."   ه

جمله بالا مربوط به اپوزيسيون خارج كشور ، يا نامه اوباما  به احمدي ن‍‍ژاد در مورد پارازيتهاي شبكه هاي ماهواره اي نيست.  بلكه "نامه صداو سيما به مخابرات جهانی به دليل ايجاد پارازيت مزاحم" بر روي شبكه هاي سازمان هست .!!!    ه

آقايون ظاهراَ‌خاطرشون مكدر شده...   ه

Sunday, April 11, 2010

هزينه يك لبخند


هزينه اين لبخند چهار سال آب خنك خوردن است. مي خوام بدونم زماني كه ايشون اين لبخند هاي مليح رو ميزدن آيا فكر مي كرد همچين بلايي سرشون بياد؟ آلان فيفا كجاست و آيا از نماينده اش تو ايران حمايت مي كند؟
واقعيت هاي پشت پرده صفايي فراهاني چيه؟ كجاها دست داره؟ و ...   ه
اما خودمانيم كارش خيلي درسته

Wednesday, April 7, 2010


اين نيم رخ جذاب رو ميشناسين؟! برخلاف اين چيزي كه سايت پارسينه نوشته مهدي پاشازاده نيست. اين همون جوجه اردك زشت باشگاه استقلال تهران است. كه ديروز پس از شركت در مراسم ختم پدر علي انصاريان در حال دختر بازي و تلاش براي سوار كردن 2 تا دختر تو خيابان پاليزي ديدمش . البته ناكام ماند...   ه

خدايا دمت گرم


جاده ي اسالم به خلخال كه يكي از قشنگ ترين جاده هاي جنگليه ايران هست رو ميگيري و ميري ... يه جاده ي كوهستاني تو مايه هاي عباس آباد كلار دشت


البته بعضي وقتا هم فقط مه داره و هيچي ديده نميشه


 
حدود 20 كيلومتر كه رفتي ميرسي به يه جاده ي فرعي كه اولش تابلو زده نهالستان پيرسون ... برو اون تو


يه نيم ساعتي كه رفتي ديگه بايد ماشين رو بزار ي يه كنار و بر ي تو جنگل
( تنهايي يه نموره ترسناكه )


بعدش ميري بالا و بالا و بالا تا اينكه جنگل تموم بشه و برسي به مراتع


بازم ادامه بد ه و بر و بالا و بالا و بالا تا اينكه بري تو ابرا و ديگه هيچي ديده نشه


همينجوري ادامه بد ه و بر و و برو و برو و برو تا اينكه برسي اون بالا و بهو با خودت بگي اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ


 
و بلكه هم مااااااااااااااااااا

و بعد يه نفس عميق ميكشي و ميگي:
خدايا دمت گرم

Monday, March 29, 2010

سايت هاي اشتراك عكس

ا يه جستجوي ساده براي امكان اشتراك عكس به اين نكته مي رسيد كه تنها سايتي كه براي اشتراك عكس باقيمانده همين سايت مورد علاقه منه و همه سايت هاي معروف ديگه مثل سايت هاي زير فيلتر شدن






Sunday, March 28, 2010

Panoramio

اين هم سايت مورد علاقه منه
مفت مفت ميشه كل دنيا رو گشت


Wednesday, March 24, 2010

کرمانشاه


امشب شب دومی هست که تو هتل رسالت کرمانشاه هستیم. فقط می خواهم. این عکس رو ارسال کنم.

Saturday, March 13, 2010

مشاعره


ناهید نوری
به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ­ ات نمود مرا خانه ­ داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید

و پاسخ دندان شکن نادر جدیدی
به‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین !

Tuesday, February 16, 2010

عجیب‌ترین جمله در زبان انگلیسی

این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:

I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability,transcendentalistsintercommunications incomprehensibleness
ترجمه جمله:نمیدانم این دكترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید

Friday, January 8, 2010

کل کل

حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و
هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من
وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب
نداشت