Sunday, January 30, 2011

خاطرات پرواز

متاسفانه از ارتفاع می ترسم! البته ترس که نه اما احساس خوبی ندارم که از ارتفاع به پایین نگاه کنم.
حالا در این شرایط یکی از چیزهایی که خیلی دوستدارم روزی انجام بدم، پــــروازه!  دوست دارم از تو هواپیما بپرم بیرون ( با چتر!) یا با گلایدر مدتها در آسمان چپ و راست بروم و یا با هواپیمای بدون موتور در بالای یک جنگل در آسمان شنا کنم. مطمئنم اینها را تماماً روزی انجام خواهم داد.اما باز هم فکر می کنم از ارتفاع می ترسم.

یک چیز دیگه...
تمام پروازهایی که با هواپیما انجام دادم یک دل مشغولی داشتم.
وقتی می رسیم به تهران خیلی دوست دارم مناطقی را که از بالا می بینم را شناسایی کنم. این اتفاق فکر کنم 2-1 دقیقه بیشتر طول بکشد یعنی فکر کنم بیش از یکی دو دقیقه بالای تهران پرواز کنیم.  اما من همیشه پایین را نگاه می کنم تا بتوانم بفهمم مناطقی که هر روزه داریم می بینیم، از بالا چه شکلیه.
نکته: تهران پره از زمینهای فوتبال چمن هستش، اما چرا ما بچگیهامون تو کوچه فوتبال بازی می کردیم؟! و این زمینهای چمن کجا هستند؟ هنوز دارم کنکاش می کنم.

Friday, January 7, 2011

باران

آي باران ! باران! باران!000
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟